پس از مدتها کلنجار با بحران چرا و چطور نوشتن کمی به خودم جسارت دادم که راجع به یک شعر از شیمبوریسکا بنویسم.
آشنایی زدایی برای من یجور تلاشه برای گسترش زندگی. قبلا تو پست شوپنهاور راجع به مکانیسم درک زمان مغز که وام گرفته شده از ایگلمن بود گفتم اینکه مغز مدت زمان سپری شده رو با این میسنجه که چقدر از اطلاعات دنیا رو ذخیره کنه. به عنوان مثال موقعی که ما در حال سقوطیم زمان کند تر حس میشه چون مغز در حالت خطر قرار گرفته و اطلاعات بیشتری رو بهشون بها میده و ثبت میکنه.زیاد وارد جزئیات نمیشم میتونید به این پست مراجعه کنید.
حالا اینا چه ربطی به شعر داره؟ اول شعر رو مینویسم تا بیشتر راجع بهش صحبت کنم.
بازار معجزه ها معجزهی عمومی: همین که معجزههای عمومیِ بسیاری اتفاق میافتد. معجزهی معمولی: در سکوتِ شب پارسِ سگهای نامرئی. یکی از معجزههای بیشمار: ابری لطیف و کوچکیست اما میتواند ماهِ بزرگ و سنگین را بپوشاند. چند معجزه در یک معجزه: تصویرِ درختِ توسکا بر آب و این که در تصویر چپ و راستش معکوس شده و این که آنجا تاجِ درخت رو به پایین میروید و این که هیچ به تهِ آب نمیرسد با این که عمقِ کمی دارد. معجزهی روزمره: بادِ نسبتاً ملایم به هنگام توفان، تندباد. معجزهی دمِ دستیِ یک: گاوها گاوند. دومی دستکمی از آن ندارد: همین باغ نه باغی دیگر روییده از همین هسته و دانه، نه هسته و دانهای دیگر. معجزهای بدون فراک و کلاه سیلندری: فوران کبوترهای سفید معجزه، چون چیز دیگری نمیتوان به آن گفت: امروز آفتاب ساعت سه و چهارده دقیقه طلوع کرده و ساعت بیست و یک دقیقه غروب خواهد کرد. معجزهای که آنگونه که باید متعجبمان نمیکند: تعداد انگشتان یک دست در واقع کمتر از شش اما در عوض بیشتر از چهار. معجزهای که کافیست دور و برت را نگاه کنی: دنیای همهجا حاضر. معجزهی اضافی، همانطور که همه چیز فوق اضافیست: چیزی که به اندیشه درنمیآید به اندیشه در میآید.
هنر به مثابه ابزار افزایش طول عمر
شعر | بازار معجزه ها
این شعر هر بار منو یاد اتفاقات عادی زندگی میندازه که شاید اگه بیشتر تکرار نمیشدن عجیب جلوه میکرد. این نوع نگاه شیمبوریسکا برای من بشدت قابل تحسینه اینکه چطور هنوز میتونه متحیر بشه و تعجب کنه.
شوپنهاور توی کتاب هنر زنده ماندنش میگه:
هر چه بیشتر عمر میکنیم رویدادهای کمتری در نظرمان مهم جلوه میکنند، یا آنقدر ها اهمیت ندارند که پشت سر هم آن ها را بسنجیم و واکاویشان کنیم
زندگی به کمدی میماند که آدم ها شروعش کرده اند، سپس آدمک ها(ماشین ها)، در لباس آنان، همان نمایش را به پایان میرسانند
هنر زنده ماندن – شوپنهاور
این تحیر و تعجب شیمبوریسکا نشون میده که تا اخر عمر نسبتا درازش در مقابل ماشین شدن ایستاده و نذاشته زندگیش روی دور اتوماتیک بیوفته. وقتی مغز ما بتونه بدون دقت به جزییات دنیا کارشو انجام بده ما تقریبا مدت زمان کمتری از عمرمون رو هوشیار هستیم و این ترسناکه. البته شاید.
پزشکی و تحیر
این تیتر رو گذاشتم چون حس میکنم باید راجع بهش بعدا بنویسم ولی نه در این پست.
من چند ماه پیش کتاب گوریل نامرئی رو خوندم که راجع به خطا های شناختی حرف میزنه یکی از اون خطا ها، خطایی بود که افراد متخصص رو بیشتر درگیر میکرد به این شکل که افراد با یک اشنایی سطحی از یک موضوع این تصور رو پیدا میکنن که از نحوه کارکرد کلی اون موضوع سر در میارن. بنظرم آشنایی زدایی میتونه در جهت رفع این خطا خیلی کمک رسان باشه .
گفتم این تیتر کامل نیست و احتمالا توی پست بعدی راجع به اون کتاب حرف بزنم.
این شعر از «آدمها روی پل» موردعلاقهی منم شد. خیلی برام جالب بود که شیمبورسکا این پدیدههای -در ظاهر- معمولی رو «معجزه» میدونسته.
بهش فکر که میکنم میبینم در مورد هر کدومشون میشه کلی حرف زد و دنیای پشتشون واقعا شایستهی عنوان معجزهست.
هرچند خودم بعضی وقتا خیلی کمکار میشم، اما تو بیشتر بنویس 🙂 خلاصهی کتابهات رو دوست دارم.
اره واقعا این شعر خیلی زیباس. شیمبوریسکا یجا میگه میخوام حرفام ارزش فکر کردن بهش رو داشته باشن و بنظرم موفق شده
مرسی که گفتی🙂 سعی میکنم دوباره برگردم به روال قبلی
شیمبورسکا دقیقا باید چنگ بندازه به چیزی که انگار کسی بجز اون ندیده و اینطوری واقعا هرخواننده ای رو تسخیر میکنه
اره واقعا 🙂