ناشناخته، زندگی اسرار آمیز مغز | دیوید ایگلمن (قسمت دوم)

نتیجه گیری که ایگلمن از فصل های یک تا پنج راجب مغز میکنه اینه که انسان با علم کنونی دارای اختیار آزاد نیست.

البته نتیجه گیری سختیه چون تعریف خاصی از این جبر گرایی نمیتونم برای خودم داشته باشم. قبول دارم هر چیزی که رخ میدهد در این توده به هم پیچیده نورون ها به نام مغز هست. شاید بهترین تعریفی که از این نتیجه گیری میتونم داشته باشم اینه که در مغز قسمتی وجود ندارد که به صورت مستقل بر دیگر بخش ها فرمان دهد بلکه اعمال ما نتیجه بر هم کنش و ارتباط بخش های مختلف مغز بر روی یک دیگر است.

اینکه رفتار های انسان غیر قابل پیش بینی است احتمالا استدلالی باشه برای نجات پیکر در حال مرگ اختیار آزاد ولی این هم نمیتونه کاری پیش ببره. ما در سیستم های آشوبناک شاید از پیش بینی اتفاقات ناتوان باشیم (فعلا البته) ولی در اخر باز هم همین علل بی شمار به هم مربوطند و قابل بررسی البته نه با علم کنونی.

برگردیم به اخرین بحث پست قبل بحث جنجالی:

قضاوت

ابتدا باید برای قضاوت ساده اعمال دیگران بر پایه های انتخاب آزادانه ضربه بزنیم تا فرو بریزد و بعد پایه های جدیدی برای خود بنا کنیم.

احتمالا هر وقت داستان جنایی میشنویم (که من علاقه خاصی بهشان دارم و میتونه از guilty pleasure هام باشه : پادکست چنل بی ) با خود میگیم خب اگر من بودم اینکار را نمیکردم. ولی باید بدونیم احتمالا همه افراد به یک اندازه از انتخاب های آزاد اجتماعی برخوردار نیستند.

ولی باید بدونیم اونقدر ها هم دونستن این موضوع در زندگی امروزی دخیل نیست. اینکه بگیم انتخاب آزادی وجود نداره نمیتونه دلیلی باشه برای تبرئه مجرمان. در واقع دونستن این موضوع میتونه مجازات ها رو موثر تر از قبل کنه. این مدل ذهنی ما رو باید به کم کردن مجرمان برسونه نه اینکه ولشون کنیم چون آزاد نبودند.

برای اینکه بیشتر با این تاثیر بیولوژی در جرایم درگیر بشیم کتاب مثال های مختلفی میزنه که اگه علاقه داشتید میتونید تو فصل شش کتاب بخونید راجبش.

از الکسی که پدوفیل شده بود به دلیل یک تومور مغزی و بعد از اون تومور و قبل از اون این تمایل درش از بین رفت یا به زبان دقیق تر حتی اگر از بین هم نرفت تونست روش مسلط باشه تا قمار باز های پاتولوژیکی که به دلیل استفاده از درمان و دارو های کنترل پارکینسون پول های زیادی رو از دست دادند.

در بیماران دچار الزایمر که بخش فرونتال مغزشون دچار تخریب شده بوده رفتار های نا بهنجار اجتماعی مثل دزدی و نشان دادن آلت دیده میشده.

این مثال ها یک نتیجه رو در پی داره اونم اینه که تغییر در شیمی مغز میتونه منجر به رفتار های نا به هنجاری بشه.

تاثیر ژنتیک

یک مثال ساده از تاثیر ژنتیک میتونه وجود کروموزوم Y باشه. مردان در مقایسه با زنان جرایم بیشتری انجام میدن. مردان 98 درصد اعدامی ها رو تشکیل میدن و میزان قتل درشون تا 6 برابره.

باید البته از این خطای شناختی دور باشیم که حتما همه این اعداد بخاطر ژنتیک بوده چون خیلی چیز ها در مورد زن و مرد متفاوت هست که میتونه اونا رو برای جرم مستعد تر کنه ولی با تقریب خوبی میتونیم بگیم ژنتیک قطعا در رفتار های ما دخیله.

در یک مثالی که کتاب میزنه برای این تاثیر ژنتیک در بحث تعهد هست. وجود نسخه های بیشتری از یک ژن در افراد مورد آزمایش میتونسته افراد رو در تعهدشون نسبت به شریک جنسیشون به مشکل بندازه. حالا سوال پیش میاد که چرا همه افراد دارای این ژن به اون شکل عمل نمیکنن؟

چون بنظرم مغز خیلی پیچیده تر از اونه که بخوایم با چند ژن رفتار هاشون بررسی کنیم. عوامل زیادی مثل محیط ، شرایط اجتماعی و … میتونه در بروز این اعمال دخیل باشه ولی باز هم باید قبول کرد استعداد برخی اعمال در افرادی بیشتر از افراد دیگس.

ولف سینگر (نوروساینتیست) در این مورد میگه:

حتی اگر نتوانیم چیزی که در مغز یک جنایتکار هست را بسنجیم، اما تقریبا با اطمینان میتوانیم بگوییم چیزی درست کار نمیکند

نتیجه این حرف ها این میشه که ما دیگر لزومی ندارد به روانپزشکان و عصب شناسان زحمت بدهیم تا در دادگاه علیه یا در دفاع از یک متهم بگویند که او از یک اختلال روانی رنج میبرده که دست به این جرم زده. این گزاره در تمامی مجرمان درست هست که چیزی در او درست نبوده.

این بخش منو یاد شعری از بوکوفسکی انداخت:

William Saroyan said, “I ruined my
life by marrying the same woman
twice.”

there will always be something
to ruin our lives,
William,
it all depends upon
what or which
finds us
first,
we are always
ripe and ready
to be
taken.

ruined lives are
normal
both for the wise
and
others.

it is only when
that life
ruined
becomes ours
we realize
then
that the suicides, the
drunkards, the mad, the
jailed, the dopers
and etc. etc.
are just as common
a part of existence
as the gladiola, the
rainbow
the
hurricane
and nothing
left
on the kitchen
shelf.

وقتی گناهکاری مفهوم خود را از دست میدهد

با این حرف ها دیگر بنظر مفهوم گناهکاری دیگر معنی ندارد گرچه هنوز هم این از بین رفتن مفهوم دلیلی بر تبرئه نیست اکنون سوال اصلی این است: آیا مجرم در آینده دست به اینکار خواهد زد یا نه؟

و سوال های پشت این به وجود می آید:چگونه میتوان مجازات را تنظیم کرد تا مجرم دیگر دست به اینکار نزند؟

کاری که سیستم قضایی اکنون میکند تا حدودی میتواند مفید باشد ولی در بسیاری از موارد شکست مفتضحانه ای میخورد. مجازات کنونی بهره کافی را در جلوگیری از جرم ندارد. پس هدف این بحث ها این نبوده که ما مجرمان را تبرئه کنیم بلکه هدف این است که جرم را کمتر کنیم.

ولی مشکلی این بین وجود دارد و آن قانع کردن عموم مردم هست. مردم از دیدن مجازات قانع میشوند تا دیدن توانبخشی این در مورد خود من و به گفته خود ایگلمن راجب او هم صدق میکند. یکی از قسمت های دکالوگ که راجبش قبلا نوشتم این مسئله به خوبی نشون داده میشد.(پست مربوطه)

مداخلات پزشکی

این قضیه یک قضیه جنجالی در زمینه اخلاق پزشکی است. اینکه آیا ما حق داریم بیولوژی مغز یا بدن مجرم را در جهت جلوگیری از وقوع دوباره اون بگیریم یا نه؟هم اکنون در بعضی ایالت های آمریکا از اختگی شیمیایی برای جلوگیری از تجاوز دوباره در مجازات متجاوزان استفاده میشه ولی آیا ما حق اینکار را داریم؟در موارد تاریخی در این مورد میتوانستند با برداشتن بخشی از مغز جنایتکاران رو رامتر کنند ولی انها تا پایان عمر با عقب ماندگی ذهنی دست و پنجه نرم میکردند ، آیا واقعا ما حق همچین کاری را داریم؟فکر نکنم.

کتاب خیلی جزیی در این مورد حرف میزنه کاش بیشتر ایده هاش رو تفسیر میکرد. روشی که کتاب پیشنهاد میده اموزش مغز جنایتکاران و مجرمان به کنترل بیشتر در برابر وسوسه است.

بنابراین، استراتژی جدید توان بخشی ما این است که به لوبهای پیشانی تمرینی برای سرکوب مدارهای کوتاه مدت بدهیم برای این که این اتفاق بیافتد همکارانم استفان لاکونته و پرل چیوا شروع به استفاده از بازخورد زمان واقعی در تصویر برداری مغز کرده اند. تصور کنید دوست دارید در مقابل كيك شكلاتی مقاومت بیشتری از خود نشان دهید. در این آزمایش به تصاویر کیک شکلاتی هنگام اسکن مغز مشاهده میکنید و آزمونگران مناطقی از مغز شما را که در ولع نقش دارند، تعیین میکنند. سپس، فعالیت در آن شبکه ها توسط نواری عمودی روی صفحه کامپیوتر نشان داده میشود. کار شما این است که باعث شوید این نوار پایین بیاید این نوار مانند درجه ای برای اندازه گیری ولع شما عمل میکند: اگر شبکه های ولع شما شدیداً بالا باشد، این نوار بالا می رود؛ اگر ولع خود را سرکوب کنید نوار پایین می آید. شما به نوار خیره می شوید و سعی در پایین آوردن آن دارید. شاید شما بینشی در مورد کاری که انجام میدهید تا در مقابل کیک مقاومت کنید داشته باشید؛ شاید هم به آن دسترسی نداشته باشید. در هر صورت شما راههای ذهنی مختلفی را امتحان میکنید تا زمانی که نوار به تدریج شروع به پایین آمدن .کند وقتی نوار پایین برود معنی اش این است که شما با موفقیت از مدار پیشانی برای سرکوب این فعالیت در شبکه هایی استفاده کرده اید که در ایجاد ولع نقش .دارند بلندمدت بر کوتاه مدت پیروز شده است. همچنان به تماشای تصاویر کیک شکلاتی می پردازید بارها و بارها برای پایین آوردن نوار تلاش میکنید تا زمانی که مدارهای پیشانی قوی تر شوند. با این روش می توانید این فعالیت را در بخشهایی از مغزتان که نیاز به مدولاسیون یا تنظیم دارند، بصری سازی کنید و شاهد اثر رویکردهای ذهنی مختلفی که در پیش می گیرید باشید.

صفحه 267 کتاب

کتاب این فرایند رو به فرایند بلوغ تشبیه میکنه. اونجایی که مغز ما یاد میگیره در برابر هر وسوسه ای سر خم نکنه.در واقع حرف کتاب اینه که مهم نیست که افراد چه گرایشات و وسوسه هایی داشته باشند تا وقتی که بتونند جلوش رو بگیرند برای ما اهمیتی نداره و این باز پروری میتونه درصد اقدام دوباره مجرم رو بگیره گرچه بنظرم باید بیشتر روش تحقیق و سرمایه گذاری بشه.

فیلم A Clockwork Orange و مداخلات پزشکی در مغز مجرمان

image 3
مداخلات پزشکی در مغز

این فیلم نمونه جالبی از نبوغ کوبریک رو به نمایش میزاره جایی که در سال 1971 راجب این مداخلات پزشکی و مفهوم گنهکاری تونسته یه شاهکار ایجاد کنه.

داستان راجب الکسه یک ضد قهرمان که به جرم و فساد در یه شهر مشغوله و طی اون جرم دستگیر میشه. طبق یه تحقیقی اون کاندیدای یک آزمایش میشه جایی که بهش فیلم های خشونت آمیز و تجاوز رو نشون میدن و داروی تهوع آور میدن تا مغزش بیشتر و بیشتر راجب این جرم ها شرطی بشه. الکس عاشق سمفونی شماره 5 بتهوونه و به صورت تصادفی موسیقی روی فیلم ها هم همون موسیقیه و ادامه ماجرا ها رو نمیگم تا لذت ناب این فیلم رو از دست ندید.

فیلم dogtooth و خطاهای شناختی مغز

image 2

لانتیموس رو من از فیلم لابستر میشناختم و بشدت سبک فیلم سازیش رو میپسندم. این فیلم رو روز های بعد خوندن کتاب دیدم و شباهت جالبی بین مغز و داستان فیلم پیدا کردم.

داستان راجب پدر و مادریه که سه بچه دارن و این ها رو در محیط کاملا ایزوله بزرگ میکنند و ماجراهایی در ادامه به وجود میاد.

منو یاد اینکه حقیقت و دریافت ما از حقیقت تا حد بسیاری در گرو اینه که چطور مغز ما داره اونارو دریافت میکنه انداخت. این فیلم هم پیشنهاد میکنم ببینید. گرچه فیلم از زاویه های دیگه ای هم قابل بررسیه.

6 نظر

  1. Negin

    سلام.راستش خوندن وبلاگتو از دیشب شروع کردم چند تا هم دیدگاه نوشتم ولی نمیدونم‌چرا ارسال نشده.این وبلاگت منو‌مجبور کرد چند تا اسکرین شات بگیرم و اسم کتاب ها و فیلمارو یادداشت کنم.خیلی عالی توصیفش کردی👏🏻

  2. مرسی از این که خلاصه‌وار از کتاب‌ها می‌نویسی.

    interesting topic!
    نویسنده اگر نتیجه‌گیری کرده باشه که انسان دارای اختیار نیست واقعا ادعای بزرگی کرده.
    شاید چیزی به اسم عوامل مستعدکننده یا عوامل اثرگذار مثل ژن و محیط وجود داشته باشه؛ ولی انتخاب آخر باز هم در اختیار فرده.
    برای همین هم مفهوم جرم و گناه سر جای خودش باقی می‌مونه. (نهایتا شاید بشه گفت «نه گفتن» به یک جرم برای یک فرد دشوار‌تر از یک فرد دیگه‌ست.)
    بنابراین فکر می‌کنم عبارتی مثل «پدوفیل شده بود» هم جایگاهی نداره. این انتخاب الکس بوده. با همون تومور هم می‌تونسته انتخاب دیگه‌ای انجام بده؛ صرفا با داشتن تومور، زیر پا گذاشتن اون میل براش سخت‌تر از زمانی که اون تومور رو نداشته بوده.
    این دیدگاه‌ها خیلی باید با احتیاط ارزیابی بشن. وگرنه همه چیز میره به سمت Medicalize شدن؛ حسادت داری؟ نیاز به مداخله داری. کم درس میخونی؟ نیاز به مداخله داری. زود از کوره در میری؟ باید ژنتیکت بررسی بشه. خجالتی هستی؟ باید فلان Gyrus‌ت دستکاری بشه. و الخ

    • سلام مهدیار مرسی که خوندی و نوشتی.
      اره اولشم گفتم که قضیه اختیار ازاد یه مفهوم با تعریف خاصی نیست منظور کتاب از نبود اختیار بیشتر این بود که هر چیزی اتفاق میوفته در مغزه و تمام و بخشی از مغز نیست که بر کلیه بخش ها مستقل احاطه داشته باشه . حس
      میکنم این بخشو خوب نرسوندم کتاب توضیح بهتری داره.
      وقتی میگی در اخر دست خود فرده دقیقا منظورت از این خود کیه؟ایا انسان رفتارش چیزی فرای فعالیت مغزش هست یا نه؟اینا سوالاتین که قبل این ادعا باید بررسی بشن
      سوال اینجاست انتخاب الکس توسط کی گرفته شده توسط یه روح خارج ر بدن یا توسط همون مغزی که تحت فشار بالای تومور بوده؟در واقع بنظر من اینکه اختیار ازادی وجود داره یا نه زیاد مهم نیست بلکه این فکت که بیولوژی مغز رفتار هارو میسازه باید مارو به کم کردن جرم نزدیک کنه.
      راجب این جبر گرایی اگه خواستی یبار با هم حرف میزنیم .
      راجب این دخالت پزشکی هم کتاب هم خیلی مخالف بود باهاش و میگفت که ما حق اینکارو نداریم بلکه روش پیشنهادیش این بود باید به افراد یاد بدیم چطوری وسوسه رو کنترل کنند.گرچه واقعا تعجب کردم از اینکه توضیحاتش واسه رسوندن منظورش مفصل ولی راهکارش خیلی کوتاه بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *