یادداشت های یک پزشک جوان | میخاییل بولگاکف

میخاییل بولگاکف برای اونایی که به ادبیات روسیه علاقه مندن اسم اشنایی هستش. من از رمان دل سگی میشناسمش ولی نمیدونستم که حرفه اصلی بولگاکف پزشکی و طبابت بوده.

کتاب رو از ریویو دوستان تو گودریدز دیده بودم . کتاب یه مدت تو کتابخونه ام خاک خورد تا اینکه یه روز برداشتم و همون روز هم تمومش کردم به قدری که برام جذاب بود. کتاب راجب خاطرات و اتفاقاتی هست که برای بولگاکف جوان و تازه فارغ التحصیل شده توی یه روستای دور افتاده که مسئولیت بیمارستان رو بهش دادن اتفاق میوفته

بولگاکف دانشگاه رو با نمره های ممتاز و عالی تموم کرده و راهی این روستا میشه روستایی که قبل از اون پزشک دیگه ای اونجا بوده که بسیار محبوبیت داشته و تو کارش حاذق بوده.

پشیمانی بخش جدایی ناپذیری از راه

من هنوز تو ابتدای این مسیرم و متاسفانه در حد بولگاکف هم ممتاز و سختکوش نیستم ولی این حس رو بارها داشتم .

فکر میکردم این حس موقتیه و نباید برای من در اینده رخ بده ولی وقتی کتاب رو میخوندم فهمیدم حتی با سختکوشی بولگاکف هم این احساس در مواقع سختی خواهند اومد.

اعتراف میکنم بزدلی بر من چیره شده بود و زیر لب به علم پزشکی و به آن درخواستی که پنج سال پیش به رییس دانشگاه داده بودم، لعنت فرستادم

صفحه 18

بشدت احساس پشیمانی کردم که چرا به دانشکده پزشکی پا گذاشتم و برای چه از آن آبادی دورافتاده سر در آوردم

صفحه 68

این قبلی جملات تو کتاب فراوانه و در مواقع درماندگی و سختی بولگاکف تکرارشون میکنه. این در صورتیه که در جاهایی به قدری از شیرینی و عشقش به پزشکی میگه که ادمی که تجربه این حالات رو نداشته حس میکنه تناقضی در کاره.

از این میگه که وقتی مثل شرلوک هلمز بیماری هارو تشخیص میده، وقتی به قدری توی برخی پروسیجر ها به تسلط میرسه که حس غرور میگیره میفهمی که این ها طبعین. این بهم یه دید منطقی میده و البته یه نکته که اگه عاشق کاری با این مسئولیت نباشی از پا درمیای و حتی با عشق هم این کار از حد تحملت بالاتر خواهد زد.

ترس، همراه دوم تو

خوب، ولی اگر زنی را بیاورند که زایمانش غیر طبیعی باشد؟ یا فرض کنیم مریضی بیاورند که فتقش بیرون زده؟ آن وقت من چه کار باید بکنم؟ شما بفرمایید. من 48 روز پیش دانشکده را به نمره ممتاز تمام کرده ام، ولی نمره ممتاز یک چیز است و فتق چیز دیگر. یکبار دیده ام که استادمان فتق بیرون زده را عمل کرد. او داشت عمل میکرد و من در سالن نشسته بودم. همین و بس …

صفحه 56

موقعی که داشتم میخواندم به نظرم رسید که تمام متن برای همیشه در مغزم حک شده است.

ولی حالا از همه آنچه خواندم فقط یک چیز در ذهنم بود: “وضعیت عرضی وضعیت فوق العاده نا مطلوبی هست”

صفحه 46

من تا حالا محیط بیمارستانی را تجربه نکردم. مریض ندیدم . مریض رو سالهای بعد میبینم ولی این مریض دیدن با قبول کردن تمام مسئولیت یک بیمار متفاوت هست. ولی با اینحال برام قابل درکه که چقدر میتونه ترسناک باشه وقتی تمام امید یک نفر به دانسته های توئه و تو هیچ حق اشتباهی نداری.

بولگاکف توی اون بیمارستان تنها بود و کسی نبود که ازش کمک بگیره. امکان ارجاع هم بسیار کم بود به شهر مخصوصا با آن راه های ناهموار و آب و هوای روسیه. و اون بخش هایی از کتاب که راجب این حس خرد کننده حرف میزنه برام قابل درکه.

جدیت تحسین برانگیز بولگاکف

جدیت و سخت کوشی بولگاکف برام تحسین برانگیزه. درسته این اتوبایوگرافی نمیتونه منبع خیلی موثقی باشه چون میتونم درک کنم زیاد به داستان های شکست خوردش اشاره نکنه ولی با توجه به پانویس هایی که از خاطرات طنش و مدارک موثق دولتی مترجم اورده میشه فهمید که بولگاکوف تا چه حد متعهد و جدی بوده

جدیتی که کمتر میبینم و در دیگران و البته خودم. انگار به اون میزان درک از کاری که باید بکنیم اگاه نیستیم. توی کتاب بارها اشاره میکنه به فرق بین پزشکی و اموزش پزشکی و فاصله ای که داره. جدیتی که منظورمه جذیت دار پیش برد این اموزش پزشکی ناقص نیست جدیت مد نظرم جدیتیه که باید در هدف اصلی این رشته باشه.

خودش است، شم پزشکیم این را به من میگوید. تشخیصش نیازی به دانش ندارد.مسلما پزشکی که تازه شش ماه پیش دانشگاه را تمام کرده نمیتواند دانشی داشته باشد

صفحه 133

آنا در بین ناله و زاری زائو برایم تعریف میکرد پزشک قبلی چطور چرخش های جنین را انجام میداد. با ولع به حرف هایش گوش میدادم و سعی میکردم حتی یک کلمه اش را هم از دست ندهم.در این ده دقیقه بیش از تمام چیز هایی که من در امتحان جامع درباره زایمان خوانده بودم به من اطلاعات داد

صفحه 53

پس از انجام زایمان: صفحات دودرلاین(کتاب پزشکی ان زمان راجب زایمان) را ورق زدم. اینجا بود که اتفاق عجیبی افتاد . تمام ان چیز هایی که برایم نا مفهوم بود کاملا قابل فهم شد.انگار نوری به آن ها تابیده شده بود. در همین جا در این مکان دور افتاده، هنگام شب، در نور چراغ، دریافتم دانش واقعی یعنی چه.

وقتی داشت خوابم میبرد با خودم گفتم :”در روستا میشود تجربه های زیادی بدست آورد. ولی فقط باید خواند و خواند و باز هم … خواند….”

صفحه 54 (این قسمت کپی کتاب نیست خلاصش کردم)

مورفین

بولگاکوف خودش تجربه اعتیاد به مورفین رو داشته و یه فصل راجب پزشک و دوست و دفترچه خاطراتش که پس از خودکشی به بولگاکف داده رو گذاشته. اون پزشک هم اعتیاد به مورفین داشت.

توصیفات و اتفاقاتی که پس از اعتیاد رخ میده واقعا جالبه. انکار اون فرد و تغییرات رفتاری و البته نابودیش.

پایانی

برای منی که تجربه درمانی نداشتم داستان و ماجرا ها بشدت جذاب بود پس حذس میزنم که پس از این تجربه ها چقدر میتونه جذابتر باشه. اگه عمری باشه بعد 6 سال دوباره باید بخونمش.

2 نظر

  1. چند روز پیش هم تعریف این کتاب بولگاکف رو یک جایی خوندم ولی یادم نمیاد کجا.
    الان نوشته‌ی تو رو که خوندم، تصمیم گرفتم بگیرمش.
    ترجمه‌ای که ازش خوندی برای کدوم نشر بود؟ و چطور بود ترجمه‌ش به نظرت؟

    • خوشحالم این دوراهی رو واست اسونتر کردم.
      من ترجمه ابتین گلکار از نشر ماهی رو خوندم. از گلکار چند ترجمه دیگه هم خوندم همشون بنطرم عالی بودن البته واقعا معیاری ندارم برای بررسی ولی گنگی حس نمیکردم.
      مخصوصا اینکه گلکار از روسی مستقیم ترجمه میکنه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *