وحشت از ندانستن

نمیدانم تجربه اش را داشته اید یا نه ولی این وحشت در من خیلی زیاده.

صادق باشم به اندازه ای که از ندانستن میترسم برای حلش تلاش نمیکنم بیشتر این ترسیدن موجب میشه کمتر بخونم پراکنده تر بخونم و عجولانه تر بخونم.

جلوی کتابخانه می ایستم و به کتاب های نیمه تمام و نخوانده که با هر بار سر زدن به کتابفروشی بیشتر هم میشن خیره میشم. از هر موضوعی کتابی میشه پیدا کرد توش:اقتصادی ، نوروساینس ، علوم سیاسی ، علوم اجتماعی ، ادبیات و …

نتیجه؟! از هیچ کدامشان چیزی نمیدانم

اقیانوس یک سانتی متری

این اصطلاحی است برای کسانی که در حوزه های مختلفی مطالعاتی سطحی داشتند و هیچ وقت وقت نکردند که در یک حوزه به عمق بروند. قطعا من جزو این افراد هم نیستم من کجا و اقیانوس کجا به سختی میتوانم یک گودال یک سانتی باشم.

این مورد در مطالعات مختص حرفه هم مصداق زیاد دارد. پزشکی یا هر حوزه دیگری امروزه به قدری بزرگ است که توان به عمق رفتن در همه بخش هایش برای ادم مقدور نیست و ادم مجبور است به انتخاب.

البته مرز باریکی بین این انتخاب ها هست هر چه باشد ادم نیاز است از بخش های مختلف اطلاعاتی داشته باشد و نمیشود فقط به عمق رفت.

راه حلی به ذهنم نمیرسد با شرایط فعلیم. چون نمیتونم این پراکنده خوانی رو با انتخاب خاموش کنم فقط سعی میکنم بیشتر بخونم چون احساس میکنم هنوز وقت دارم و فارغ از اون نیاز هم دارم که بیشتر در حوزه های مختلف به همان یک سانت برسم.البته سعی میکنم برخی حوزه هارو حذف کنم تا بتونم جای دیگه خرجش کنم.

دویدن ها

گفتم که این ترس باعث میشه عجله کنم و این عجله باعث دو اتفاق میشه:

  1. نا تمام ماندن
  2. نفهمیدن 

وقتی عجله میکنم کتاب های زیادی رو در یک زمان شروع میکنم و نتیجه میشود نا تمام ماندن اکثرشان و برنگشتنم برای اتمام

از اونور آفت دیگه عجله تند تند خواندنه انگار باید این را تمام کنی و زود بروی سراغ یکی دیگه و نتیجه؟ نتیجه اینکه وقتی برمیگردی صفحه قبل میبینی اصلا این متن هارو ندیدی و فقط از روشون گذشتی

این دویدن از یه ریشه دیگه هم غیر ترسیدن منشا میگیره اونم از اونجاییه که زمان کمی اختصاص میدم. قطعا این زمان کم اختصاص دادن از کمبود زمان ناشی نمیشه و بخش زیادیش مربوط به مدیریت اشتباه زمانه

پزشکی

در اخر همه چیز ختم میشود به این کلمه. بخش بزرگی از ترسم مربوط به حوزه پزشکی میشه.

ترس از اینکه نتونم به سطح قابل قبولی برسم، ترس از اینکه فردا روز من قراره مسئولیت به عهده بگیرم، ترس از اینکه من باید انتخاب کنم کدام بخش ها رو بیشتر به عمق برم و ترس از اینکه من در عین این به عمق رفتن به حجم زیادی از جنرال بودن هم نیاز دارم.

در مورد این موضوع اقای قربانی بهتر و دقیقتر از من نوشتن توصیه میکنم این پست رو بخونید.

صبور بودن

من بین این ترس و نگرانی سعی میکنم فرق بزارم. درسته میترسم ولی زیاد نگران نیستم.

چرا؟ چون حس میکنم طبیعی است . طبیعی است که من هنوز ان ارتباط عمیق رو با پزشکی نتونستم پیدا کنم. طبیعی است که من نمیدونم تو حوزه های دیگه چقدر غرق شم و چقدر بخونم و چی بخونم.

همه این ها طبیعیست ولی غیر طبیعیست که سعی نکنم برای این ها تلاش نکنم و به دنبال راه حل نباشم.

در واقع این پست بیشتر برای این بود که کلمات به ذهن خودم نظم بدن نه چیز دیگه.

5 نظر

  1. سلام،
    تصادفی وبلاگت رو پیدا کردم و چقدر تصادفی چیزهای شبیه به هم دیدم.
    از متولد 30 آذر 81 بودنت و از این پستت که شبیه پستِ اقیانوسی به ژرفای چند سانتری متر(https://mrdavaji.ir/ocean-depth) و لحظه‌های دویدنه(https://mrdavaji.ir/ocean-depth). شاید هم شبیه هیچ کاری نکردن(https://mrdavaji.ir/times-for-do-nothing).

  2. Negin

    وسعت رشته من از پزشکی کمتره و خب وقتم‌برای قبول کردن یه مسئولیت حساس هم کمه.بعضی وقتا استرس وجودمو میگیره وقتی میبینم سال بالاییای ما چقد با مهارت دارن کار میکنن تو کاراموزی ها.به خودم میگم یعنی کی میتونم به خودم اعتماد کنم که شروع به کار بکنم.این اواخر کتاب ۱۹۸۴ جورج اورول رو تموم کردم و دچار یه آشفتگی ذهنی شدم.حس میکردم یه چیزی منو‌میخکوب میکنه تا ۴۱۲ صفحه رو خیلی سریع بخونم و وسط کلماتش گم میشدم.این کتاب به طرز عجیبی وحشتناک بود.به خودم میگفتم چرا نمیدونستم چرا نمیدونم و کی قراره بدونم. همیشه از ندونستن میترسم باعث میشه نتونم حتی نظر درست خودمو بیان کنم.هر بار کتاب میخونم میفهمم چقد از بقیه که اینو چند سال پیش خوندن عقبم.ما قرار نیست همچیو بدونم ولی همینکه سعی میکنی بخونی و بدونی و یاد بگیری این ینی سه هیچ جلویی.با صبور بودن هیچ وقت نتونستم ارتباط بگیرم.باز قابل تحمل تر بیانش کردی پس منم میسپارمش دست زمان.ببخشید طولانی شد😅

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *