پیاده روی در هیاهوی زمانه

به صورت خلاصه و مختصر من اصلا آدم پیاده رویی نبودم و احتمالا هم نیستم

هر وقت ماشین در اختیار داشته باشم ترجیحم استفاده از ماشینه همیشه تا حدودا دو هفته پیش وقتی که برداشتم برای دومین بار کتاب سکوت از کاگه رو بخونم

دلیل؟ شاید چون حس کردم باز بعد چندین ماه هیاهوی زمانه منو دوباره گرفته

راجب این کتاب یکم بگم بعد برسیم به داستان پیاده روی

من اصلا طرفدار این سبک کتاب ها نیستم کتاب هایی که یکجور فلسفه زندگی در قالب محلولی از تجربیات شخصی یه ادم ارائه میشه ولی خوندمش چون کم بود و تو یه نشست تموم شد.

ولی چیشد که خوشم اومد؟یک کلمه “تاثیر”

کتاب روم تاثیر گذاشت اخرین تاثیرش برمیگرده به سال پیش همین موقع وقتی که به یه دوره Digital Detox رفتم حدودا دو ماه و زندگیم تو اون دوره به شکل عجیبی لذت بخشتر شد

ولی یکسری فشار ها منو برگردوند به همون اعتیاد قبلی . اینبار یک فشار دیگه منو مجاب کرد دوباره کتاب رو بخونم

خوندم دوباره …

و فرداش وقتی خواستم یک نسخه دیگه ازشو بخرم فهمیدم یه بخش دیگه هم هست به اسم پیاده روی در هیاهوی زمانه

و این شروعی شد به تغییر نگاه من به پیاده روی. تاکید کنم که این بخش کتاب خیلی پراکندس و تقریبا میشه گفت بده و اصلا شبیه یه کتاب نیست صرفا چندین نوشته نا مرتبط ولی کاری که باید میکرد و کرد و من دید منو از نگاه ابزاری به پیاده روی به یه دید فرایندی تبدیل کرد فرایندی که موجب جدا شدن میشه از اتفاقات مکان قبلی و امادگی برای اتفاقات مکان بعدی.

باید بگم کتاب به احتمال زیاد تاثیر پایداری نذاره رو ادم چون واقعا کتابی نیست که منطقی پشتش باشه یا حتی انسجام خوبی داشته باشه.ولی من سعیم اینه بیشترین استفاده رو از این نوع بینش ببرم

خب برسیم به داستان خود پیادروی و چرا سعی میکنم بیشتر پیادروی کنم.

1-جدایی از مکان قبلی:

وقتی از دانشگاه میرم سمت یجای دیگه اگه با ماشین برم مغزم نمیتونه از داستان ها و اتمسفر دانشگاه جدا بشه و این تجربه من از مکان بعدی رو تحت تاثیر قرار میده.وقتی پیاده میرم در نیمه اول پیاده روی مغز میتونه از فضای دانشگاه جدا بشه و در نیمه دوم میرسیم به دلیل دوم

2- سکوت و اثراتش:

برای توصیف این بخش کلمات کمی به سختی یاری میکنن چون تعریف سکوت برای هر ادمی متفاوته و تجربه و اثراتش هم همچنین.

ولی برای من پیاده روی با نشخوار شرایط و اتفاقات همراهه. نشخواری که دویدن های مداوم زندگی عادی یا خوابیدن در بستر فضای مجازی ازم گرفته.قبلا یکجای دیگه هم نشخوار های اتفاقات برام اتفاق میوفتاد اون هم اتوبوس بود.

اگه مجبور باشید مسیر های طولانی در اتوبوس بشینید احتمالا این حسو رو تجربه کردید که بسیاری از مسائلی که فرصت تحلیل و بررسی اش رو نداشتین میان رو. ولی الان پیاده روی جای خالی اون فرصت رو برای پر کرده.

3- ارتباط بیشتر با ادما:

یه بخشی تو کتاب بود میگفت وقتی انرژی داشته باشم سعی میکنم ذهن ادمایی که رد میشنو حدس بزنم وقتی این قسمتو خوندم از این حس قرابت هیجان زده شدم و این قسمتو به دو نفر دیگه هم فرستادم

شعری هم زیرش نوشته بود:

تا حال، چندین هزار بار در آن کوچه های تنگ
هم پای جمعیت به جلو رفته ام
با خویش گفتم:
هر چهره ای که میگذرد از کنار من
راز است،راز محض

پایان ویرایش اول

2 نظر

  1. دلا

    گفتم از اول بشینم بخونم و این از اول شروع کردنه چقدر قشنگ بود
    منم به شخصه آدم زیاد پیاده رویی نیستم:)))
    ولی از این به بعد سعی می کنم هرازگاهی از همین دید نگاهش کنم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *