آپدیتی بر مقاله ناباکوف

در یکی از پست های اولی (+) که گذاشتم راجع به مقاله ناباکوف در مورد روش صحیح خواندن کتاب نوشته بودم ولی گفتم که نظر و درک درستی از منطور ناباکوف ندارم.

الان هم احتمالا درک درستی ازش در من شکل نگرفته ولی کمی بهتر منظور ناباکوف رو متوجه شدم و همین موجب این شد که معیار هام برای بررسی شخصی کتاب ها کمی روشن تر بشه.

ناباکوف خوانندگان کتاب هارو به دو دسته همزاد پندار و اون هایی که از اثر به شکل یک مجموعه کامل لذت میبرند تقسیم کرده و اعتقاد داشت که همزاد پنداری با داستان غلط ترین شیوه درک یک اثر ادبیاتی و هنریه.

بخش اول این نوشته عنوانی داره به اسم “خواننده خوب و خواننده بد”

اینجا از دو نوع تخیل موجود در خواننده نسبت به داستان حرف میزنه

تخیل نوع اول: خواننده به داستان به مثابه یک اثر شخصی نگاه میکنه و دنبال دستاویز های احساسی مشترک بین خودش و فضای داستانه.با بعضی قسمت ها به شکل افراطی میتونه تبادل احساس داشته باشه و در بعضی قسمت ها جستجوش برای احساسات مشترک به جایی نمیرسه.

به نظر نابوکف این نوع همذات پنداری بدترین کاریه که یک خواننده میتونه انجام بده

تخیل نوع دوم: یک تخیلی غیر شخصی ایجاد میشه و لذت بردن از داستان به این صورته که از شکل هنری و کلی داستان لذت میبری. خودت رو بدون پیشداوری در تمام عناصر داستان رها میکنی

نمیدونم تجربه همخوانی کتابی با یه گروه نسبتا بزرگ رو داشتید یا نه. من این تجربه رو برای اولین بار سر کتاب the setting sun از اوسامو دازای داشتم و برای اولین بار بود همزمان با خوندن کتاب نظرات خیلی زیادی از ادم های مختلف در مورد کتاب میشنیدم. و اکثرا از اقدام های به قول ان ها نابخردانه برخی شخصیت های داستان عاصی شده و در اخر به این نتیجه رسیدند که این کتاب بدیه.

من قضاوتی در مورد نحوه نتیجه گیری، معیار و امتیازی که افراد به یک اثر میدن ندارم و نمیتونم هم داشته باشم چون بنظرم هر اثر برای هر فرد بخصوص یک دریافت مجزا محسوب میشه.

ولی در مواجه با نقد هایی از قبیل اینکه چرا شخصیت های داستان این کار نا معقول رو کردن من رو یاد ناباکوف انداخت و برام روشن کرد که ناباکوف منظورش چی بوده. البته این نقد بر همه مخالفان این اثر وارد نیست صرفا تلنگری بود برای من که ناباکوف رو بهتر بفهمم

وقتی ما شروع میکنیم به همزاد پنداری با شخصیت ها و به دنبال این بودن که این شخصیت ها چقدر شبیه ما هستند در مواقعی که شخصیت کاری برخلاف میل ما میکنه سریع بهش حمله و اثر رو تخریب میکنیم. در حالی که بنظرم هر اثر ادبیاتی میتونه یک تجربه نازیسته و متفاوت از زیست خود ما باشه و اتفاقا کار هایی که بنظر ما درست نیست و کارکتر نباید انجام بده وقتی اتفاق میوفتن اونجاست که ادبیات خودش رو نشون میده و لذتش دو چندان میشه.

بدیهیه که کار های خیلی زاویه دار از شخصیت پردازی خود نویسنده منظور من نیست ولی نباید فراموش کرد خود این کارهای زاویه دار با تصور ما جزوی از یه شخصیت هستند و بهتره که مثل گفته ناباکوف باهاش کنار بیایم و خارج از دید همزاد پندارانه بهش نگاه کنیم.

حال برگردیم به معیاری که برام روشن تر شده با درک شاید بخشی از منظور ناباکوف.

وقتی داستانی رو میخونم الان اقدامات خارج از تصور من که شخصیت ها انجام میدن اگه اشاراتی از اون عمل در قسمت های قبلی کتاب هرچند به صورت خیلی کوچکی بوده باشه برام اون کتاب رو ارزشمند میکنه. چون حس میکنم این یک تجربه نازیسته و منطقی دیگه خواهد بود که من داشتم.

منظورم از منطقی بودن خود اقدامات نیست چون واقعا نمیشه خود کلمه”منطقی” رو هم دقیق معنی کرد . بیشتر منطورم پروسه ای که یک کارکتر شخصیتش رشد میکنه و به اون اقدام میرسه.

پ.ن : کتاب the setting sun رو من دوست داشتم اگر یک داستان کوتاه با یک تم زوال و نسبتا تاریک رو دوست دارید بخونید توصیه میکنمش. ولی نسخه ترجمه فارسی از نشر نیماژ بشدت سانسور داره و جاهای مهمی از کتاب رو حذف کرده. نشر فانوس نسخه کم سانسور تری داره ولی اون هم بخش هایی رو حذف کرده.

از دازای یه کتاب دیگه هم هست”نه آدمی” اون رو بیشتر از این دوست داشتم. فضای کتاب خیلی شبیه کتابای صادق هدایته.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *