چجور خواننده ای هستیم؟

حدودا یکماه پیش تصمیم گرفتم مسخ کافکا رو بخونم.و خوندم.

بعضی وقتا چیزایی که خیلی معروفن رو با اینکه نخوندم مغزم نمیتونه بره سراغشون انگار تکرار بیش از حد اسم اون موارد باعث میشه ناخودآگاهم حس کنه اونو خونده. (یچیزی مثل باورم به اینکه 17 عدد بزرگتریه نسبت به 24 همونقدر بی مفهوم و بی دلیل و واقعی برای من)

اون نسخه ای که من داشتم از نشر نیلوفره. این نسخه به اضافه خود داستان یه درباره مسخ هم داره از ولادیمیر نابوکف

بخش اول این نوشته عنوانی داره به اسم “خواننده خوب و خواننده بد”

اینجا از دو نوع تخیل موجود در خواننده نسبت به داستان حرف میزنه. صرفا دارم تحلیل نابوکف رو میگم و این قسمت نطر شخصی نیست

تخیل نوع اول: خواننده به داستان به مثابه یک اثر شخصی نگاه میکنه و دنبال دستاویز های احساسی مشترک بین خودش و فضای داستانه.با بعضی قسمت ها به شکل افراطی میتونه تبادل احساس داشته باشه و در بعضی قسمت ها جستجوش برای احساسات مشترک به جایی نمیرسه.

به نظر نابوکف این نوع همذات پنداری بدترین کاریه که یک خواننده میتونه انجام بده

تخیل نوع دوم: یک تخیلی غیر شخصی ایجاد میشه و لذت بردن از داستان به این صورته که از شکل هنری و کلی داستان لذت میبری. خودت رو بدون پیشداوری در تمام عناصر داستان رها میکنی

این یه توضیح مختصری بود از بخش اول این نوشته درباره مسخ.

من هنوز نمیدونم که واقعا همینطوری هست که نابوکف گفته یا نه ولی مسخ برای من اولین کتابی بود که به شکل دوم خوندمش

گرچه هنوزم از تخیل نوع دوم گریزان نیستم هنوزم دنبال یک احساس مشترک بین خودم و شخصیت ها میگردم

ولی این لذت بردن از بافت هنری داستان و ادبیات _با اینکه باز هم مغزم به ارزش این بافت های هنری شک داره_ چیزیه که درونم کمتر اتفاق میوفتاد و سعی میکنم درونم تقویتش کنم

پ.ن: عکس پست مربوط به مسخه و خودم کشیدم ولی ایده از جای دیگس.

سوسک نقاشی هم توی پارکینگ پیدا کردم 😀

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *